۱۳۹۱ دی ۱۵, جمعه

عاشورای بی تو!

امروز عاشورای سال 91.
ساعت 6:15 غروب.
از زمانی که یاد دارم عاشوراهایم کنار تو بوده و با تو و خانه ات معنی می شده. حالا. عاشورا هست و خانه ات هست و تو نیستی.
عجیب سکوتی ست اینجا. کسی نیامد جز خودمان. نبودنت را بیشتر از همه این ماههایی که رفتی فهمیدم.
حسین را از تو شناختم. کجایی؟ کجاست آن روضه های  شصت ساله ات؟ کجاست آن عزادرای و کجاست قرآنت؟
عاشورای امسال نشستم و نشستم و بیهوده نشستم. نبودی و نمی آمدی. بی وفایی نیست که من به سراغت نمی آیم. پای دل نمی رود چون دل باور ندارد که خانه ات عوض شده و برای همیشه از اینجا رفتی. رفتی به حدود صد قدم دورتر. از زیر سایه درخت های چنار به زیر سایه درختان کاج.
مادر درختان کاج انار نمی دهند.
اصلا پاییز ندارند.
مادر امسال برایم انار دانه نکردی عوضش دلم خونین تراز دل انار است.
این پاییز و همه پاییزها دلم با تمام انارهای باغ برای بهارهایی که دیگر نیستی بغض خونینش را فرومی خورد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر