۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

پاییز شب بی تو!



سخنی برای گفتن نیست.
پس از روزهایی (راستش نمی دانم چقدر است! فقط می دانم از تعداد انگشتان دست راستم بیشتر است!) ساز بی پرده ام را بی پرده برداشتم و بداهه….
بداهه…
شب پاییزی بی تو…
نامش را گذاشتم پاییز شب بی تو
شب های بلند پاییز چقدراین خورشید دیر بلند می شود. انگار نمی فهمد که تا صبح ….
هیچ!