۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

صبح خوانى!






چه مى شود که نيايى به آسمان فردا
چه مى شود که بمانى در آن جهان فردا
چو قصد آسمان کنى امان نخواهد داد
سپاه ظلم زمان بر امام مان فردا
دگر چه ارزشى دارى تو اى سنگ مذاب!
که مى شود رخ نور جهان نهان فردا

هزار ديو، هزار دد، هزار لب سيراب
نداده قطره آبی به کودکان فردا
مگر تو سنگ نیستی؟ پس آب گرد و ببار
ز داغ سروسپیدان، به کاروان فردا
هزار و سیصد و هفتاد و یک طلوع گذشت
دوباره صبح دگر می شوی عیان فردا!

(محب)

۲ نظر:

  1. داني كه چرا چوب شود طعمه‌ي آتش
    بي‌حرمتيش بر لب و دندان حسين است
    داني كه چرا آب فرات است گل‌آلود؟
    شرمندگيش از لب عطشان حسين است
    داني كه چرا خانه‌ي حق گشته سيه‌پوش
    زيرا كه خدا نيز عزادار حسين است

    پاسخحذف
  2. سلام برادر! اين قسمت به قول شما اسمش «پرنديات من» نام دارد. بهتر نيست اشعار عاشورايي اينجا قرار نگيره؟
    در پناه خدا باشيد. التماس دعا.

    پاسخحذف