۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

سجده


مولای من!
جانم به فدایتان
ساعتی دیگر اذان است...
دلم عجیب شور گرفته...
می شود این صبح به جماعت نروید؟
از این جماعت می ترسم!
مولا! می ترسم!
از این سکوت می ترسم...
از...
مولای من...

(محب 2:50 دقیقه بامداد 19 رمضان 89 تفلیس)

۵ نظر:

  1. گويند علي را كه خدا بود، نبود
    گويند كه از خدا جدا بود، نبود
    من در عجبم ميان اين «بود» و «نبود»
    اين «بود» چه بودي است كه هم بود و نبود

    پاسخ دادنحذف
  2. حميد سبزواري:
    ای آمده در کعبه ز مادر به وجود
    وی رفته به مسجد ز جهان وقت سجود
    از آمدن و رفتن تو دانستم
    سرمایه‌ي زندگی قیام است و قعود

    پاسخ دادنحذف
  3. گویند کریم است و گنه می‌بخشد
    گیرم که ببخشد، ز خجالت چه کنم

    پاسخ دادنحذف
  4. طبيبا! كودكان چشم‌انتظارند
    به‌جز باباي ما، بابا ندارند
    تكلم كن ز بيمارت سخن گوي
    ولي آهسته در گوش حسن گوي

    پاسخ دادنحذف
  5. صدا، دوربين، نور، حركت:
    آري حركت آغاز مي‌شود و من و تو به سوي انسانيت مي‌شتابيم؛ به‌سوي اصلاح ترك‌هاي دلمان و به‌سوي ترميم زخم‌هاي روح خسته‌مان. در اين درياي طوفان‌زده وجومان را به قايقي از جنس خدامي‌سپاريم و مي‌رويم به‌سوي ساحلي امن؛ ساحلي از جنس حقيقت، از جنس نور؛ از جنس خويشتن.
    قرار ما با دلمان شب قدر است؛ امشب حركت مي‌كنيم. كوله‌بارتان را بسته‌ايد؟؟؟

    پاسخ دادنحذف