۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه

گاهی به آسمان نگاه کن!





گفت: پروازکن!


گفتم: نتوانم!


گفتم: می خواهم هم در آسمان و هم در زمین باشم!


گفت: نتوانی!


گفت: آسمانی باش!


گفتم: هیچ نگفتم! سر به زیرانداختم و رفتم!


روزی گذشت. روز بزرگ شد! سالی شد و فرزندانی آورد و سالها شد. سالها گذشت!


حال در آرزوی آنم...


در آرزوی آنم که... گاهی به آسمان نگاه کنم!


فقط گاهی!


*عکس از دوستم ع.ح است.

۲ نظر:

  1. جالب بود....یه دنیا حرف داشت همین چند خط...........یه حس غریبی بهم دست داد..........
    آشنا بود،مثل هوا با دل سنگ.........

    پاسخحذف